۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

رد پای آیت‌الله خامنه‌ای در جبهه پایداری!

لازم به ذکر است این یادداشت برای برخی سایت‌ها ارسال شده که هیچ یک از سایت‌های دانشجو نیوز، ادوار نیوز، کلمه و حتی روز آن لاین حاضر به انتشار این مطلب نشدند؛

رد پای آیت الله . . .

مدتی پیش، اتحادی از اصولگرایان با عنوان "جبهه پایداری"، پی‌رو یک گردهمایی در بنیاد صدرا، طی بیانیه‌ای ورود خود را به جامعه سیاسی ایران اعلام نمود. این جلسه، در بنیاد حکمت صدرا برگزار شد که ریاست آن را سید محمد خامنه‌ای، برادر رهبر جمهوری اسلامی ایران بر عهده دارد. این اقدام ممکن است شاعبه حمایت رهبری از جبهه پایداری را تشدید نماید. بدان معنا که ایشان، پس از قطع امید از بازگشت احمدی‌نژاد به رویه گذشته، در تلاش برای جمع آوری اطرافیان و نیز حفظ آرای وی به نفع خود، مجمعی از هوادارن و اطرافیان احمدی‌نژاد، که هر یک به دلیلی از وی دل کنده‌اند را در یک حلقه گرد آورده است. البته برای نتیجه‌گیری و قضاوت در خصوص کمیت و کیفیت اعضای این جبهه، هنوز کمی زود به نظر می‌رسد زیرا جز بیانیه اعلام حضور، برون داد دیگری در خصوص مسایل کلان یا خرد کشور از سوی جبهه پایداری منتشر نگردیده است. هرچند در همین ابتدای کار، برخی هشدار انشعاب داده، برخی این جبهه را به کوچکی یک حزب سیاسی و برخی بزرگ‌تر از یک جبهه، که یک جناح تصور می‌کنند، اما برای قضاوت در خصوص سرانجام کار، زمان بیشتری نیاز است.

برای نمونه، می‌توان برخی اظهارنظرها در این گردهمایی را واکاوی نمود؛

محمدتقی مصباح یزدی در این خصوص بیان می‌دارد، این جبهه، «به معنای نفی و تضاد با دیگران نیست و حتا به معنای دکان دیگری نیست. چرا که در طول همه این سال‌ها، چیزی جز افترا و فحش از به وجود آمدن این دکان‌ها نصیب کسی نشده است» ! بی‌تردید جناب مصباح می‌دانند دکان به محلی اطلاق می‌شود که از آن کسب درآمد گردد! با فرض عالم بودن ایشان، باید نتیجه گرفت آقای مصباح اعتقاد دارند بساط هم‌فکران‌اش تا به امروز، مجامعی برای کسب درآمد بوده نه کارزار سیاسی برای خدمت به خلق و مملکت! به هر ترتیب، آقای مصباح معتقد است این دکان، دکان دیگری نیست؛ یعنی انشعاب بی انشعاب.

در آن سو، غلام علی حداد عادل، در بخشی از سخنان خود، ضمن ابراز نگرانی از احتمال انشعاب، از آینده‌ای «شبیه به مجلس ششم» یا چیزی به زعم ایشان«بدتر از آن» هشدار داده و گفت: «اگر دیدیم انشعاب ما باعث می‌شود که هم ما شکست بخوریم و هم آن‌هایی که با ما اختلاف سلیقه دارند شکست بخورند، نباید انشعاب کنیم.» وی هم‌چنین هشدار می‌دهد که نکند فضایی به وجود آید «که تبعات آن چیزی شبیه به مجلس ششم یا حتا بدتر از آن» شود.

در مقابل، خانم زهره الهیان، در مورد تشکیل جبهه پایداری عنوان می‌دارد این جبهه «در جهت مشارکت حداکثری و بصیرت بخشی در جامعه در انتخابات آتی مجلس تشکیل شده است» در حالی که صادق محصولی علت و انگیزه تشکیل جبهه پایداری را ایجاد یک گفتمان واحد می‌داند. محصولی ابراز می‌دارد «این جبهه، یک حزب سیاسی نیست و در واقع یک گفتمان است و تحت نظر فقهای بزرگوار فعالیت می‌کند»

به نظر می‌رسد گرداننده‌گان این به ظاهر اتحاد، هنوز خود توجیه نیستند که قرار است چه اقدام یا برون دادی داشته باشند! چرا که الهیان این اتحاد را در حد یک حزب سیاسی، با وظیفه «بصیرت بخشی در جامعه در انتخابات آتی» تنزل می‌دهد و در مقابل، محصولی جایگاه آن را در حد یک جناح سیاسی بالا می‌برد. شاید همین چندگانه گویی‌ها و اختلاف‌ها، که بی‌شک در روند اجرایی بیشتر رخ خواهد نمود، حداد عادل را بیم ناک از انشعاب می‌کند. از فحوای برخی صحبت‌ها می‌توان چنین فرض نمود که شاید یکی از علل سردرگمی عزیزان، استخوانی در گلو به نام محمود احمدی‌نژاد باشد!

از دیگر نکاتی که از پیش تاکنون، فراوان بر آن تاکید شده و در میان برخی شخصیت‌های حاضر در این گردهمایی نیز طرح شد، تلاش برای بازگرداندن احمدی‌نژاد به خیمه اصولگرایان بود. اما گویا این تمایل یک طرفه، برای آقای احمدی‌نژاد چندان محلی از اعراب ندارد. تجربه نشان داده آقای رییس، از مرشد و مراد خود برای هم‌نشینی با اصولگرایان گذر نخواهد نمود. با وجود این‌که خود نیز بر این مهم واقف گشته‌اند که احمدی‌نژاد را بازگشتی نیست، عجب دارم از این پای کوفتن! شاید از بابت شرمنده‌گی در قبال هواداران‌شان باشد. شاید

اصرار چند باره و بیش از اندازه اصولگرایان بر وجود تفاوت و تمایز میان احمدی‌نژاد و جریان انحرافی، کاری بیهوده به نظر می‌رسد. زیرا طی ماه‌های گذشته، اصولگرایان بارها تلاش کرده‌اند با این حربه، احمدی‌نژاد را از یار غارش جدا کرده و به سمت خود بکشانند. اما احمدی‌نژاد به کرات در مقابل صحبت‌ها و خواسته‌های ایشان ایستاده و در شفاف‌ترین موضع، کابینه را خط قرمز خود قلمداد کرده که بی‌شک منظور وی از کابینه، اسفندیار رحیم‌مشایی بوده است. به هر ترتیب، این موضع احمدی‌نژاد معنایی جز آن ندارد که خط قرمز او، نه مردم است، نه ایران، نه نظام و نه حتا رهبری! خط قرمز او اسفندیار رویین تن است! لذا ممکن است در حمایت از مرشد، از خیلی کسان و خیلی چیزها بگذرد.

البته به نظر می‌رسد اصرار اصولگرایان نیز از روی میل و خواست واقعی نباشد. شاید برای توجیه حمایت پیشین از احمدی‌نژاد، به گمان خود، برای پاسخ گفتن به افکار مخاطب خویش، میان احمدی‌نژاد و اطرافیان وی تفاوت قایل می‌شوند.

پافشاری بیش از اندازه اصولگرایان، در نخستین همایش جبهه پایداری، بر یاری و همراهی جریان انحرافی با جنبش سبز یا به قول ایشان «فتنه»، جای بسی تامل دارد. تاکیدی که هم در برخی از سخنرانی‌ها مطرح گشته و هم در بیانیه اعلام موجودیت که پایان اجلاس صادر شد، به آن تصریح شده است. در بخشی از این بیانیه آمده «جریان انحرافی، همراه فتنه است»! باید دید آقایان اصولگرا با این تناقض چه می‌کنند؛ وقتی جنبش سبز و جریان انحرافی را هم‌گام و هم‌راه و یاری رسان یک‌دیگر می‌دانند، چرا برخورد امنیتی و قضایی که با بسیاری از اندیشمندان یا بدنه جنبش سبز صورت گرفت، به همان شدت با جریان انحرافی صورت نمی‌گیرد؟ چه عذر و بهانه‌ای وجود دارد که مانع از اجرای قانون برابر، در شرایط برابر می‌شود؟ توجیه این تبعیض آشکار چیست؟ نکند چشم به راه بازگشت احمدی‌نژاد، حاضرند مملکت، قانون و آینده مردم را ذبح کنند تا مجبور به عذرخواهی از ملت، بابت انتخابات گذشته و قایله پس از آن نشوند! یا نکند توصیه‌ای فرا قانونی، مانع از اجرای قانون می‌گردد؟

در نگاهی دیگر، جبهه پایداری در بیانیه اعلام موجودیت، وجود خود را در تضاد با گروه و جریانی دیگر(جریان انحرافی و جنبش سبز) تعریف کرده است. بدان معنا که خود وجودی مستقل و غیر وابسته ندارد. این نشان دهنده آن است که عزیزان بی جهت شعار تک حزبی و یک دست سازی جامعه سر می‌دهند و نمی‌توانند بدون مخالف ادامه حیات داشته باشند. نکته دیگر آن‌که سعی دارند با تخریب بیش از پیش چهره تیم اسفندیار رحیم‌مشایی در میان اصولگرایان، اندک هواداران باقی مانده را نیز از آن‌ها جدا ساخته و برای بهره برداری، به تیم خود فراخوانند. اما در نیل به این هدف اندکی با مشکل مواجه‌اند. مشکل بزرگ آن‌ها شخص احمدی‌نژاد است.

شاید انگیزه رهبری از به وجود آوردن این جبهه، گذراندن روزهای باقی مانده تا انتخابات ریاست جمهوری سال92 و حفظ موقعیت خویش در میان طیف اصولگرا باشد. دولت در همین برزخ بماند تا تاریخ انقضایش به سر رسد. شاید هم به واقع قصد بازگرداندن احمدی‌نژاد و جدایی وی از مشایی، بساطی با این همه هزینه را روی دست ایشان نهاده است. احتمال این‌که اصولگرایانی در این سطح، بدون مشورت با ایشان، دست به این اقدام زده باشند، کمی دور از ذهن می‌نماید. شاید و شاید و شاید . . .

باید دید این اقدام جدید، می‌تواند طفل گریزپای اما عاشق قدرت را به دامان پدر بازگرداند یا معشوقه‌ی رویین تن، باز هم در این مصاف پیروز خواهد بود؟! باید دید نظر احمدی‌نژاد به کدام یک نزدیک‌تر است؟! اما تنها نکته واضح در هر دو سوی این نزاع، تلاش برای کسب قدرت مضاعف است. این میان، نه مردم از اهمیت چندانی برخوردارند نه ذرات گران‌بهای خاک میهن و سرمایه‌های آن که روز به روز، در حال اضمحلال بیش از پیش است. حقیقت عریان، این است که سوداگر قدرت، به اژدهایی همیشه گرسنه می‌ماند که برای بقا و دوام خویش، همه چیز را، حتا مغز آینده سازان این ملک را می‌بلعد!

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

آقای خاتمی؛ تکلیف خود را روشن کنید!

با توجه به ارسال نامه به دفتر آقای خاتمی(پیش از انتشار) به نظر می رسد این قلم شرط ادب و اخلاق را رعایت نموده است. البته بنا به دلایلی، نامه دیر تر از زمان نگارش، منتشر می گردد.‬

حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی

سلام علیکم؛

صحبت فراوان با شما دارم. صحبت سال‌های گذشته و پیش‌رو که برخی شایسته‌ی بازگویی و برخی نیز جایگاهی بی مایه‌تر از آن دارند که واگویه گردند. درد‌دل‌هایی از آن‌چه شاید به گوش‌تان رسیده و شاید خیر. شاید این مطالب توان عبور از دژ اطرافیان شما را نداشته و در گل‌چین مطالب رسیده به حضرت‌عالی، به نوعی دست‌خوش تغییر یا حذف گشته‌اند.

جناب آقای خاتمی

گه‌گاه مطالبی به نام شما منتشر می‌شود که از سویی کیهان و از دیگر سو برخی هواداران جنبش سبز را به تب و تاب می‌اندازد. کیهان از آن جهت که تصور می‌کند باید کوچک‌ترین تحرک در منتقدان و مخالفان را در نطفه خفه کند و مردم از آن جهت که بیم‌ناک می‌شوند و هراسان. ترسان از اراده‌ای که شاید به دنبال بقای حیات سیاسی شخص یا گروهی خاص، بر سر منافع عمومی پای میز مذاکره(معامله) بنشیند. بنده به شخصه بعید می‌دانم غرض حضرت‌عالی از برخی صحبت‌ها، تمایل به گفتگو با حکومت باشد. زیرا شما را عاقل‌تر از آن یافته‌ام که فریب عمروعاص‌ها به این راحتا اثرگذار افتد. واضح و مبرهن است که شرط نخست و لازم برای مذاکره، رسمیت داشتن جایگاه هر یک از طرفین در نگاه دیگری‌ست. در شرایطی که حکومت به انحای گوناگون، سعی در پایان یافته جلوه دادن جنبش اعتراضی مردم ایران دارد، حتا اندیشه‌ی مذاکره نیز کاری بیهوده می‌نماید. ضمن این‌که در این شرایط، مذاکره کننده از سوی مردم، باید حساب قطره قطره‌ی خون‌های ریخته شده و ثانیه ثانیه‌ی عمر تلف شده فرزندان این ملک در زندان و نیز سرمایه‌های هدر رفته‌ی مادی و معنوی میهن عزیز را در ذهن داشته باشد تا خدای ناکرده، بیم تبانی نرود. البته این مهم از عهده‌ی هرکسی بر نمی‌آید.

آقای خاتمی

صحبت از انتخابات، آن هم در فضایی که فراوان عزیزان ملت با خون یا عمر خود، برای احقاق حق و استقرار تفکر خویش در جامعه، هزینه‌ها پرداخته‌اند، کاری پسندیده نیست. بنده از نزدیک نظر حضرت‌عالی را در خصوص شرکت یا عدم شرکت در انتخابات شنیده‌ام. لذا معتقدم خبر منتشر شده از سامانه‌ی شخصی شما، یک بداخلاقی سیاسی و رفتاری فریب‌کارانه است. نمی‌دانم این بداخلاقی را باید پای شما نوشت یا اطرافیان، اما در هر صورت مسوولیت از گردن شما برداشته نیست. هنگامی که شما به صراحت از عدم شرکت در انتخابات سخن می‌گویید، یا به گفته‌های خویش اعتقاد دارید یا خیر. اگر با اعتقاد اعلام موضع نمودید، چرا خبر منتشر شده، با بحث‌های طرح شده در تضاد بود؟ اگر به موارد مطرح شده در جلسه اعتقاد نداشتید و گفتید، فکر نمی کنید شعور حضار را به سخره گرفتید؟ آیا این کار را توهین به میهمانان خود نمی‌دانید؟

آب در آسیابی نریزید که موجب فخر فروشی دشمنان ملت گردد. بارها و بارها شاهد بوده‌ایم که برخی، حضور ملت در پای صندوق رای(به خصوص برای سال‌های 84 و 88) را ضمن ابراز خوشنودی و شعف، به پای خویش ریخته‌اند. نکند رفتاری کنید که تنور انتخابات ناسالم را گرم کرده و روزی در سال‌های آتی، شرکت در انتخابات 90 را نیز هم‌چون شرکت در انتخابات 84 اشتباه بدانید. تجربه نشان می‌دهد برخی اصلاح‌طلبان، چندان به پیش شرط‌های خود وقعی ننهاده و در صورت عدم تحقق شرط‌های خود نیز، ممکن است در انتخابات ناسالم شرکت نمایند! البته پس از شرکت، های‌وهوی‌ها برقرار است. بنده، با توجه به فضای موجود، معتقدم انتخابات سالم و آزاد، آرزویی دست نیافتنی و بسیار دور است. بی‌تردید، پس از انتخابات 90 هم شبهه در برگزاری آن مطرح می‌شود و با تمام تجربیات گذشته، فضای حاضر و پیش‌رو، حتا صحبت از شرکت در انتخابات کاری عقلانی نمی‌نماید. در شرایطی که ارباب قدرت، مست و غره از سرکوب و کنترل به هر شیوه ممکن است، لزومی در دادن امتیازاتی از جمله انتخابات سالم و آزاد به ملت نمی‌بیند! خواهش می‌کنم بیش از این، اعتبار خود و جناح متبوع‌تان را در نگاه جامعه تخریب نکنید.

نمی‌توانم تصور کنم که نگاه اقتدار‌گرا، تن به برگزاری انتخابات آزاد بدهد، اما سوال بنده این است که اگر انتخابات آزاد شود، به همین راحتا همه‌ی گذشته و حال را فراموش می‌کنید و آهنگ انتخابات سر می‌دهید؟ شاید شما و اطرافیان‌تان از آن زمره افراد باشید که عمر و بقای خویش را در انتخابات ببینید، همان‌طور که خیلی‌ها در هفته‌های گذشته پس از مدت‌ها زبان گشوده و در خصوص انتخابات و مسایل مربوط به آن اظهارنظر می‌کنند. کسانی که دو سال و چند ماه گذشته را در خواب زمستانی سپری کرده‌اند! سوال اساسی‌تر این است که بر فرض، بیش‌تر کرسی‌های مجلس از چنگال اقتدارگرایان بیرون آید و به نمایندگان واقعی مردم برسد، ریاست جمهوری نیز هم‌چنین. با تمام این فرض‌های محال تصور می‌کنید کاری از پیش می‌رود؟ تردید نکنید این مجلس خیالی نیز، هم‌چون مجلس ششم در تصویب کوچک‌ترین شعارها ناتوان خواهد بود . . .

جناب آقای خاتمی

چه‌گونه می‌توان چشم بر گذشته بست و بی‌توجه به تجربه‌ی گذشته، از آینده سخن گفت؟ ممکن است همان‌طور که پیش‌تر خواسته بودید، یک یا چند نفر از خون عزیزان خود بگذرند، اما چه‌گونه می‌شود از سلب آزادی‌های اولیه، که دایره‌ی شمول آن کل جامعه را در بر می‌گیرد گذشت نمود؟ آیا می‌شود شکستن کمر جامعه، زیر بار تحریم‌های فراوان جهانی را نادیده انگاشت و بی‌مهابا و دست‌پاچه، از آینده سخن گفت؟ آیا می‌شود جنایاتی که ضمن تخریب نام مقدس اسلام، ملت ایران را از درون پوسانده است فراموش کرد؟ آیا می‌شود تولید بنزین زیان‌بار، به بهانه خودکفایی و ایستاده‌گی در مقابل تحریم را نادیده گرفت؟ آیا می شود از عقب ماندن کشور از پیشرفت چشم پوشید؟ برخی از این ظلم‌ها نه فقط در حق شما و من، که در حق نسل آینده ایران روا شده‌اند. گذشت زیباست، اما در برخی موارد نمی‌توان گذشت نمود.

آقای خاتمی

این گفته‌ها تنها بخشی از دردهایی است که دلم را می‌فشارد. حیف می‌دانم که تنها به نق زدن و گلایه اکتفا نموده و فقط نفی کنم. لازم و وظیفه می‌دانم آن‌چه در نظرم صحیح می‌آید، به عنوان پیشنهاد خدمت‌تان عرض کنم. نخست خواهش می‌کنم تکلیف خود را با خود، ملت و به خصوص با اطرافیان خویش روشن سازید. گویی نفوذ اطرافیان بر شما، به قدری زیاد است که صحبت‌های علنی شما را نیز آن‌گونه که خود مصلحت بدانند باز می‌گویند. خواهش دارم در صدد اصلاح این ردیف اصلاح‌طلبان یا اصلاح مفهوم اصلاح‌طلبی برآیید!

دیگر آن‌که از نظر بنده، لازم نیست شما به عنوان یک همراه با نفوذ در جنبش سبز(بخش اصلاح‌طلب آن) وارد کنش‌ها و درگیری‌های سیاسی شوید. بنده معتقدم برای استفاده‌ی صحیح از نفوذ خود در بخشی از جنبش، بد نیست بدون حاشیه و شفاف، مطالبات مردم را طرح کنید و از دعوای سیاسی با حکومت بپرهیزید. مطالباتی از جنس آن‌چه مردم می‌گویند و می‌خواهند. چیزهایی را طرح کنید که نیاز مردم و غالب جامعه باشد نه خواسته‌های سیاسی صرف که خوش آیند عده‌ای محدود و محصور باشد. دعوای سیاسی را بگذارید برای کنش گران. شما می‌توانید نقش یک ایدئولوگ یا یک رهبر را برای منتقدین و معترضین ایفا نمایید اما این مهم، شرایط و صفاتی خاص می‌طلبد. از جمله آن‌که نباید تمام جامعه را در کسانی ببینید که از گروه یا تفکری خاص، با شما دیدار می‌کنند یا به شما خبر یا مشورت می‌رسانند. این افراد، تنها بخشی از جامعه هستند که به هر دلیلی امکان ملاقات یا ارتباط با شما برای‌شان فراهم است. شاید غالب جامعه، نگاهی متفاوت داشته باشد. غرض توضیح خصایص یک رهبر نبود، تنها اشاره‌ای مختصر به یک معضل داشتم.

در پایان جا دارد عرض کنم، عده‌ای که خود توان عرض اندام و جولان نداشته باشند، با پیش انداختن و اسطوره‌سازی کسی که زمینه‌ی بت شدن داشته باشد، سعی می‌کنند از جایگاه و سیطره‌ی بت، استفاده‌ی خویش را ببرند! بازی‌چه دست این تفکر نشوید که خطری به مراتب بزرگ تر و عمیق تر از نگاه بنیادگرایانه بر جای خواهد نهاد. اگر چنین شود، شاید هیزم آشتی شوید که بال‌های ایران را بسوزید! این سطور را در حالی با شما باز گفتم که می‌دانم در صورت انتشار، باید منتظر آماج حملات "شریعتمداری"های اصلاح‌طلب باشم! اما در راه عقیده، این را نیز به جان می‌خرم.

شاد باشید و سربلند

حجت نظری 5/5/1390

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

آقای لاریجانی، شما مسوول بازگرداندن امنیت به جامعه هستید

نامه بنده با صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه؛

فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا

حضرت آیت الله آملی لاریجانی

سلام علیکم؛

چندی‌ست در نظر دارم از جهت وظیفه یا در بدترین حالت، از جهت رفع تکلیف و آرامش دل، مواردی را با شما باز گویم. سال‌گشت فاجعه 18تیر را از آن سو مناسب یافتم که ظلمی که در این روز بر فرزندان این ملک رفته، هرگز از فکر و جان ایران و ایرانیان برون نخواهد شد. بسیار مادرانی که عزادار یا دل چرکین شدند و بر شمار این مادران، در سال‌های پس از 78 نیز بیش و کم افزون شد. بماند، غرض توضیح واضحات و بازگویی اتفاقات 78 و 88 نیست. هم‌چنین، در آستانه چهل‌امین روز درگذشت مرحوم عزت الله سحابی هستیم که در ادامه، بخشی از عرض بنده پیرامون مراسم تشییع و کشته شدن فرزند آن بزرگوار خواهد بود.

حضرت آیت الله

به گمان بنده، شما انسانی دین‌مدار و شریعت محور هستید. لذا جا دارد از منظر شریعت تذکراتی خدمت‌تان عرض کنم. خود بهتر می‌دانید که دنیا دار مکافات است. شاید شنیده‌اید «هرچه کنی کشت همان بدروی، کار بد و نیک چو کوه و صداست» و اعمال نه‌تنها در آخرت، که در دنیا نیز گریبان خواهد گرفت. پس آن‌گونه که شایسته بنده‌گان خداست با آنها رفتار کنید. از خالق هستی بهراسید و برای وی شریک قایل نشوید. این شریک می‌تواند مقام، مال، شخص یا هر چیز دیگر باشد. به طور خاص، هیچ یک از این مثال‌ها مقصود بنده نیست. تنها از جهت برشمردن برخی موارد عرض کردم.

ریاست محترم دستگاه قضایی کشور

اتفاقاتی در این ملک اسلامی رخ داده و می‌دهد که گاهی تن مرده‌گان را در گور و تن زنده‌گان را حتا در پیله معذوریت‌ها می‌لرزاند. فجایعی که برخی مستقیم و برخی غیر مستقیم به دستگاه قضایی کشور مرتبط است. از جمله در هفته‌های گذشته، جنایت‌هایی از برخی ماموران دولتی شاهد بوده‌ایم که در هیچ جای دنیا نظیر آن یافت نمی‌شود! کشته شدن یک دختر در مراسم تشییع جنازه پدر، از جمله عجایبی‌ست که گویا تنها دولت مردان ما افتخار به وجود آوردنش را یدک می‌کشند.

در دنباله، بی اعتنایی نسبت به پی‌گیری علت واقعی مرگ هاله سحابی، موجب اعتصاب غذای هدی صابر شد. متانت و صبر صابر نیز حدی داشت، آن‌گونه که نتوانست در برابر جنایت آشکار سکوت کند. شاید مسوولان زندان، از حضور طولانی صابر در زندان به ستوه آمده بودند که وی را چند ساعت پس از آن که می‌باید، نزد پزشک بردند. شاید این حدس، دور از واقعیت باشد. قضاوت سخت است زیرا ابهام و ناگفته فراوان است. اما تنها نکته واضح، پاسخ‌گو نبودن تمامی مسوولان امر است. در عجبم که آقایان علما را چه می‌شود؟! کسانی که یک تار بیرون افتاده یک دختر، دریای غیرت‌شان را متلاطم می‌کند و فریاد سر می‌دهند که واویلا، چرا در مملکت اسلامی با زنان بدحجاب برخورد نمی‌شود! در عجبم که چه‌گونه می‌توانند در مملکت اسلامی ظلم را دیده و تاب بیاورند؟ چرا این دریا ناگهان خشک می‌شود؟ نکند حجاب دنیا، پرده بر دیده‌گان و گوش‌های برخی افکنده باشد. شاید مشاهدات مردم، با آن چه علما می‌بینند متفاوت است، شاید هم خیر. اما با تمام این گمان‌ها، بعضی فریاد‌ها بلندتر از آن‌اند که شنیده نشوند!

جناب آقای لاریجانی

چه‌گونه برخی در مملکت اسلامی، تجاوز را تاب می‌آورند؟ چه‌گونه است که در خمینی شهر، کاشمر و گلستان، به این راحتا به ناموس مسلمان تجاوز می‌شود اما اراده‌ای آشکار برای مقابله با عاملان آن مشاهده نمی‌گردد؟ در تجاوز خمینی شهر، در میان تجاوز شونده‌گان، یک دختر 12 ساله و یک زن باردار نیز حضور داشتند. به واقع گمان می‌کنید می‌توانید در دنیا یا آخرت، پاسخ‌گوی این اتفاقات باشید؟ غالب مواضع مطرح شده از تریبون‌های رسمی کشور، این تصور را به ذهن می‌رساند که نهادهای مسوول، چندان رغبتی برای پی‌گرد عاملان و پی‌گیری وضعیت بزه‌دیده‌ها ندارند. شاید از آن‌جهت که تصور می‌کنند ترس از تجاوز، موجب برچیده شدن بد حجابی خواهد گشت. برخی بهانه می‌کنند که در این تجاوزها، تقصیر بر گردن تجاوز شونده است که با ظاهر یا عمل خویش این امکان را فراهم می‌سازد! نمی‌دانم این تفکر، در صورت صحت ماجرای استخر صدف، حمله عده‌ای اوباش به استخر بانوان را چه‌گونه توجیه می‌کند؟! در استخر هم زنان بد حجاب، موجب تحریک مردان شدند؟ بدانید که رخدادهای این‌چنینی، در طولانی مدت، ریشه حجاب خواهد خشکاند. گویا سایه انجمن ظاله حجتیه، بر کشور سیطره یافته که برخی افراد در برابر فساد، تکانی چندان به خود نمی‌دهند! خود بهتر می‌دانید که شما مسوول بازگرداندن امنیتی هستید که از جامعه رخت بربسته است.

مولا علی(ع) می‌فرماید: «چهار چیز نشانه اضمحلال و سقوط دولت‌هاست؛ نخست ضایع کردن اصول، دوم تمسک به فروع، سوم پیش انداختن فرومایه‌گان و چهارم پس راندن فرزانه‌گان» پر واضح است که دولت در منظور ایشان، در معنای عام به کار رفته، یعنی غرض حکومت است.

جناب آیت الله

بی‌گمان 22خرداد 88 نقطه چرخشی بود برای مردم ایران که بسیاری مرزها و صف‌ها را شفاف و آشکار ساخت. تمیز میان هم‌راه و هم‌کلام مردم و مخالف یا دشمن مردم بسیار آسان شد. پرده‌ها کنار رفت و برخی اثبات کردند به‌دنبال منافع و موقعیت خویش، حاضر اند خیلی چیزها و خیلی کسان را قربانی کنند. فراوان فرزندان این مملکت که به ناچار، به‌ترین سال‌های عمر خویش را، تنها به دلیل داشتن عقیده و اندیشه‌ای دیگر، با آن‌چه صاحبان قدرت طلب می‌کردند، پشت میله‌های زندان سپری می‌کنند. عده‌ای نیز حضور در سلول غربت را بر حبس در زندان وطن ترجیح دادند. اما جناب لاریجانی، تاکنون از خویش پرسیده‌اید مصداق واقعی "فبشر عباد الذین یستمعون القول، فیتبعون احسنه" کجا و چه وقت محقق می‌گردد؟ تصور نمی‌کنید این آیه به نوعی بر آزادی بیان و عقیده دلالت دارد؟ آزادی عقیده، جز وجود و ابراز اندیشه‌های متضاد نیست. تنها زمانی می‌شود همه قول‌ها را شنید و به‌ترین را انتخاب نمود که اجازه ابراز همه قول‌ها، با تضمین امنیت پس از بیان، از سوی حکومت داده شود. مبرهن است، آن‌که به حقانیت عقیده خویش، با استدلال و منطق ایمان دارد، از بروز اندیشه‌های مخالف هراسی نخواهد داشت.

این روزها، کسانی پشت میله‌های زندان یا دیوار منزل، روز را در حبس به شب می‌رسانند که شاید تا چند سال پیش، اگر کسی ابروی بالای چشم‌شان را نشان می‌داد، به بدترین شکل مورد خشم و غضب دستگاه‌ها و نهادها قرار می‌گرفت. کسانی که نه فقط فرزندان ایران عزیز که فرزندان این انقلاب نیز حساب می‌گردند. گویا "انقلاب فرزندان خود را می‌خورد" برای انقلاب سیری ناپذیر ما نیز صادق است. انقلابی که هم‌چنان در حال بلعیدن فرزندان خویش است. حقیر بر این اندیشه‌ام که اشکال از فرزندان نیست که بزرگ و بزرگ‌تر شده‌اند. اشکال را در این انقلاب می‌دانم که در رشد و روزآمدی، از فرزندان خویش جا ماند. این روزها افرادی پیشانی انقلاب ما تلقی می‌شوند که همه خوبی‌ها را به حساب خویش و تمام کاستی‌ها را به حساب امام زمان(عج) می‌گذارند! دلم برای مظلومیت امام زمان(عج) می‌سوزد وقتی کسی در تقابل با نقصی، می‌گوید "مملکت امام زمان است دیگر". شما حتا برای ستاندن حق امام عصر نیز قصور داشته‌اید.

جناب لاریجانی

کسانی این روزها از حقوق اولیه انسانی محروم مانده‌اند که برخی‌شان سابقه انقلابی و پس از انقلابی‌شان از شما و برادران‌تان(که همه‌گی از مقامات ارشد این نظام هستید) درخشان‌تر بوده است. کسانی که برای این مرز و بوم گاه با جان خویش و گاه با عزیزان خویش، جاده صاف کرده‌اند و پله رشد و ترقی عده‌ای دیگر شدند. مهدی کروبی، در مقطعی در رویارویی با رژیم ستم شاهی، جان در کف گرفت و جنگید، در مقطعی دیگر فرزندان خویش را به دفاع از میهن، در برابر رژیم بعث عراق فرستاد. هم پیش از انقلاب با قهر حکومت مواجه گشت و هم پس از انقلاب، با وجود خدمات فراوان، عرصه به گونه‌ای بر وی و خانواده‌اش تنگ شد که فرزند جانبازش، حتا برای معالجعه حق خروج از کشور را ندارد! جانبازی که برای حفظ امنیت و صلابت این خاک، از راه رفتن بر روی دو پا محروم است.

میرحسین موسوی، در دوران جنگ، چنان با قدرت بر بحران‌ها فایق آمد که امام(ره) بقا و حمایت از ایشان را بر خیلی دیگر از اطرافیان ترجیح می‌داد. چه در ماجرای مجلس وقت و چه در ماجرای اختلاف ریاست جمهوری با نخست وزیر، همواره حضرت امام در مقام پشتیبانی از این بزرگ مرد بر آمد. بزرگ مردی که پس از سال‌ها، با دیدن رنج و دردهای مردم، سکوت خود را شکست و شاید به نوعی، به فرموده معصوم، زندگی در حد اضعف مردم را برگزید. امروز میرحسین نیز هم چون بسیاری از مردم ایران در رنج، روز می‌گذراند.

از رهبران جنبش اعتراضی ملت ایران که بگذریم، جا دارد هرچند کوچک و کلی، اشاره‌ای به سایر زندانیان نیز داشته باشم. متاسفانه شمار این عزیزان به قدری زیاد است که نام بردن از هر یک و از قلم انداختن دیگری، ممکن است موجب اجحاف در حقی شود. همان طور که می‌دانید، برخی از زندانیان عقیدتی که پس از اتفاقات سال88 بازداشت شدند، تا به امروز، حتا 1ساعت از مرخصی استفاده ننموده‌اند. برخی عزیزان، ماه‌هاست از حقوقی هم‌چون تماس تلفنی یا ملاقات حضوری محروم اند. پیش آمده که کسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته، پس از طرح شکایت، خود به سلول انفرادی منتقل شده است! بیمار را از پزشک و خدمات پزشکی محروم می‌دارند. این‌ها حق مردمی نیست که بنا بود رفاه و امنیت و آسایش، در راستای تعالیم اسلام عزیز، زندگی‌شان را دگرگون سازد. پیام و آرمان انقلاب اسلامی این نبود. درخواست دارم در آستانه میلاد منجی عالم بشریت، رحمت اسلام شامل حال عزیزان‌مان گردد. حرمت خون شهدای شریف این مرز و بوم را کفیل و ضامن این آزادی‌ها بدانید.

آقای لاریجانی

گفته‌های بالا، تردیدی پیش می‌آورد که در دو فرض می‌توان بررسی نمود. یا قوه قضایی کشور از استقلال تصریح شده در قانون اساسی (اصل57 و اصل156) دور افتاده، یا اراده دستگاه قضا بر برخی بی قانونی‌ها شکل گرفته است. تحقق هریک از این دو فرض، مرگ جمهوریت را در نظام اسلامی به اثبات می‌رساند. چه آن‌که در فرض اول، برخی قضات با پذیرفتن توصیه از مقام بالاتر یا نهاد یا فردی، حکم به آن چه نباید داده باشند، چه آن‌که در یقین دیگر، برخی از دادگاه‌ها خلاف قانون اساسی(اصل168)، غیرعلنی برگزار شدند. آیین دادرسی به طور کامل برای آن‌ها اجرا نشد و شاید همه این‌ها، در قصوری بزرگ‌تر از قوه قضاییه نهفته باشد. عدم ارایه لایحه برای تصویب قانون عادی با محتوای "تعریف جرم سیاسی"، "نحوه انتخاب، شرایط و اختیارات هیات منصفه" در خصوص جرم‌های سیاسی و مطبوعاتی، اشکالی بزرگ و غیر قابل گذشت است که دستگاه قضا طی سال‌های متمادی، تمایلی به وجود آن نداشته است.

امید دارم این عرایض را بدون پیش زمینه خوانده و ترتیب اثر دهید. پیشاپیش از پی‌گیری و عنایت ویژه به این گفته‌ها تشکر کرده و تقاضا دارم صحبت‌های حقیر را نه غرض سیاسی بدانید، نه توطئه و تمایل برای تشویش و تبانی، بل‌که تمام این درددل‌ها را از جهت وظیفه شرعی و قانونی خویش به شما عرضه داشتم. اصل هشتم قانون اساسی و آیاتی از قرآن مجید، از جمله آیه 72 سوره توبه، به این قلم اجازه سکوت نمی‌دهند. اگر نکته‌ای را لازم به توضیح یافتید، با واسطه و از طریق بازجو وارد نشوید، شاید استدلال‌های این جانب، شما را قانع کند. امیدوارم

با احترام و تمنای مجدد جهت پی‌گیری

حجت(بشیر) نظری فرزند سردار شهید حجت نظری

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

همه به دنبال همه چیز الا امام موسی!

به مناسبت 14 خرداد، سال‌روز میلاد امام موسی صدر
بیش از 32سال از ربوده شدن امام موسی صدر توسط معمر قذافی می‌گذرد. طی این 32سال، متاسفانه در هیچ‌یک از دولت‌های ایران، غیر از دولت موقت، اراده‌ای موثر مبنی بر پی‌گیری وضعیت و طلب آزادی ایشان وجود نداشته است. حتی ملیت و اصالت ایرانی این عالم شیعه نیز موجب نشد تا ایران، از حق خود در استفاده از حمایت دیپلماتیک بهره جوید. شاید بتوان دو موضوع عمده را علت این وادادگی عنوان داشت.
نخست آنکه براساس برخی شواهد ردپای بعضی اتباع ایرانی، در تراژدی ربوده شدن امام موسی صدر برداشت می‌شود. بنابراین احتمال آن می‌رود که برخی اشخاص، از هراس ظهور و بروز رازهای سر به مهر این پرونده، از هیچ‌گونه تلاش برای جلوگیری از آشکار شدن اصل ماجرا دریغ نداشته‌اند. از داخل، صاحبان قدرت را به عدم پی‌گیری(با هر توجیهی) مجاب نموده‌اند و از خارج، لبنان و لیبی را به دیگر گونه از موضوع دور داشته‌اند.
دومین دلیل، وجود ارتباط حسنه و پایدار میان دو حکومت ایران و لیبی، طی سال‌های اسارت امام صدر است. لیبی را میتوان از نخستین متحدان جمهوری اسلامی ایران دانست که در دوران جنگ تحمیلی، مراودات خاصی با ایران داشته. فارغ از ارتباط حسنه‌ی همه‌ی دولت‌های جمهوری اسلامی(غیر از دولت موقت) دو دولت، ارتباطی به مراتب صمیمانه‌تر نسبت به سایر دولت‌ها، با معمر قذافی برقرار نمودند. البته دوران حساس و پرخطر جنگ، دولت‌مردان را ناچار به برخی ارتباط‌های خواسته یا ناخواسته می‌کرد اما، دقیق‌تر که بنگریم، شاید بتوان سوای موقعیت خاص زمانی کشور، علت یا علت‌های دیگر نیز یافت. محمود احمدی نژاد نیز دیگر رییس جمهور ایران است که شخصن با قذافی دیدار داشته و شباهت‌های فراوانی که در دیدگاه‌ این دو وجود دارد، می‌تواند به روشن‌تر شدن انگیزه ارتباط یاری رساند. گویی شباهت افکار موجب نزدیکی هرچه بیشتر انسان‌ها می‌گردد. ماه‌های اخیر اما شرایط را به گونه‌ای دیگر رقم زد. پس از آن‌که در پی تحرکات آزادی‌خواهانه مردمی منطقه، مردم لیبی نیز از جمله غیور مردمی بودند که با اعتراض، وجود خود را به اثبات رسانیدند. ناگهان روی‌کرد ایران در قبال لیبی با چرخشی 180 درجه مواجه شد. اما شرایط هرگونه تغییر یابد، هر تفکر بی‌تعصب و منصفی این حقیقت را می‌پذیرد که موضع فعلی، آغوش سابق را نفی نمی‌سازد.
سوای این دو علت کلی و اصلی، دو علت دیگر را نیز می‌توان برشمرد. نخست خانواده امام و دیگری دوست‌داران ایشان!
متاسفانه خانواده همواره از ترس مرگ تن به خودکشی داده است. در تمام سال‌های اسارت، سیاست مداوم فرزندان و نزدیکان امام، تعامل و سازش بوده با ارباب قدرت، در لوای شعار "سازش هرگز"! از هراس زنده باز نگشتن امام، ترجیح دادند امام باز نگردد! ترجیحی بلا مرجح . . . شاید نیت از انجام برخی رفتارها، رسیدن به شرایط جاری نباشد اما، در عمل، کار را به همین نقطه رسانیده است.
دوست داران امام نیز هر یک فرمانروای قلمرو خویش‌اند! خود را امام شناس بلامنازع دانسته و معتقدند بهترین و تنها صلاح، همان است که خود تشخیص می‌دهند. شاید این قلم نیز مبتلا به همین ایراد باشد اما، تا امروز مصلحت را دیگران تشخیص داده‌اند و حاصل آن مصلحت اندیشی‌ها وضع موجود است! شاید با تفکری از نوع تفکر این قلم، می‌شد اوضاع متفاوتی را شاهد باشیم.
همه این غر و نق‌ها، نمی‌تواند نتیجه‌ای جز یک واقعیت داشته باشد؛ امام موسی صدر تنهاترین پیشواست! امامی که از رهبری مسلمین تنها نام امامت به دوش می‌کشد! امامی که کمتر کسی در پی‌گیری سرنوشت یا اندیشه‌اش خود را نادیده گرفت. از میان تمام فعالیت‌های خالص و ناخالص، این امام مظلوم ما بود که بهره‌ای از هیچ‌یک نبرد. در طول این 32سال فعالیت‌های فراوان فکری، میدانی و از نوع این‌ها را شاهد بوده‌ایم اما به جرات می‌توان گفت، هیچ‌کدام، گامی مناسب در روشن‌تر شدن ماجرا را نتیجه نداد. هرچند در یک سال گذشته، به لحاظ کمی، شاهد فعالیت بیشتری بوده‌ایم اما، تا قبل از شروع بحران در لیبی، فعالیت‌ها به مراتب خالص‌تر بود و عشق در نگاه علاقه‌مندان موج می‌زد. عشقی که در این مدت کوتاه، رنگ خود را به ریای حکومتی‌ها باخته و میل به پیروزی، برق کریح شیطانی را جای‌گزین پاکی گذشته ساخته است و این میان، امام موسی تنها یک بهانه است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

سیاست دوگانه ایران در قبال حرکت‌های مردمی

حکومت فعلی سوریه، در زمره حکومت‌هایی برشمرده می‌شود که نام جمهوری بر خود نهاده اما در باطن، به شیوه‌ای کاملا غیر دموکراتیک اداره می‌شوند. حکومتی که برآمده از یک کودتای نظامی‌ست و سال‌هاست تحت سلطه یک حزب و یک خانواده اداره می‌شود. در این حکومت پس از فوت پدر(حافظ اسد)، فرزندش بشار به شیوه‌ای غیردموکراتیک زمام امور را به دست گرفت. انتخابات ریاست جمهوری در سوریه بیشتر به یک بازی بچه‌گانه شباهت دارد تاهر چیز دیگر. در این پروسه، حزب بعث(حزب حاکم) که سالهاست به هر نحو ممکن، بیشترین کرسی را در مجلس در اختیار دارد، یک نفر را به مجلس پیشنهاد کرده و مجلس نیز آن یک نفر را در معرض آرای مردم قرار می‌دهد؛ مردم تنها می‌توانند به وی آری یا خیر بگویند! حافظ اسد سالها با همین شیوه رییس جمهور سوریه بود و فرزندش بشار نیز به همین روش جانشین اوست. در این کشور، حدود 50 سال است که حالت فوق‌العاده امنیتی جریان دارد و جو حاکم بر جامعه، جوی مبتنی بر ایجاد ترس و وحشت، توام با سرکوب و بسته نگاه داشتن فضای گفت‌مان سیاسی بوده است.

موارد پیش‌گفته و ناگفته‌هایی از این دست، زمینه بروز و ظهور قیام مردمی در شهرهای لاذقیه، درعا و دوما را بوجود آورد. مردم سوریه نیز هم‌چون آزادی‌خواهان سایر کشورها، برای رسیدن به دالانی هرچند کوچک، برای حق تنفس سیاسی و البته برخی نیز به‌جهت حصول وضع معیشتی بهتر، خیابان را عرصه اعتراض یافتند. حکام سوریه نیز مانند دیگر مستبدین، پاسخی جز گلوله برای مردم خویش نداشتند. بیش از یک‌صد کشته و صدها زخمی، تاوان حق خواهی ملتی مسلمان بود و حکومتی که بعضا خود را مذهبی معرفی کرده، برای دست‌یابی به مطلوب، از حمله به مسجد نیز دریغ نکرد.

چنین حکومتی، حتی در مواجهه با گسترش اعتراضات، از نخست وزیر خود گذر می‌کند، فضای سیاسی کشور را تا حدی قابل پذیرش آزاد می‌گذارد، وعده اصلاحات سیاسی و اقتصادی می‌دهد و با ملت خود، با احترام سخن می‌گوید! بشار اسد علی‌رغم عدم مشروعیت منصبی که بر آن سوار است، با مردم خویش از در دوستی وارد شد و این جمله، یکی از یادگارهای ماندگار وی و درسی برای سایر حکام است در تقابل با مردم خویش؛ «بدون اصلاحات سیاسی، امر حکومت امری مهلک است» و با عذرخواهی از ملت، درایت و کیاست خود را به اثبات رسانید. اما متاسفانه برخی حکومت‌ها، اعتراضات مردم خویش را چنان سرکوب می‌کنند که گویی عده‌ای در عصر حجر، بر دشمنان خونی خود می‌تازند. معمر قذافي، ديكتاتور ديوانه ليبي را مي‌توان بارزترين نمونه اين نوع خشونت نام برد؛ جلادي كه براي سركوب مردم معترض، در استفاده از تانك و هواپيما نيز مضايقه نكرده و نمي‌كند.

سوريه، مهم‌ترين و استراتژيك‌ترين متحد جمهوري اسلامي، مانند بسياري از كشورهاي منطقه، از تحولات دامن‌گير ديكتاتورها دور نمانده است. بررسي اوضاع سوريه، به جهاتي، از اهميتي فراتر، نسبت به ساير كشورها برخوردار است. سوريه از سويي، هم‌مرز با اسراييل، از سويي هم‌مرز با لبنان، از سويي هم‌مرز با تركيه و از ديگر سو، با عراق هم‌مرز است. موضع خاص ايران نسبت به تك‌تك كشورهاي مذكور انكار ناپذير و بسيار پراهميت است. از جنبه ديگر، در شرايط فعلي، با توجه به تحريم‌هاي صورت گرفته عليه جمهوري‌اسلامي‌، سوريه مي‌تواند مفري براي تبادلات تجاري ايران محسوب شود. چه از راه دريا و استفاده از بنادر، چه از زمين و چه از هوا، موقعيت سوريه براي ايران بي‌اندازه استراتژیك و غيرقابل گذشت است. روابط خاص مالی دولت و برخی مسوولین ایرانی با سوریه را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. اوضاع داخلي و خارجي اين دو متحد، آن‌قدر براي يكديگر پراهميت است كه هيچ‌يك از طرفين، نمي‌توانند نسبت به ديگري بي‌تفاوت باشد.

در كنار اهميت شرايط و اتفاقات براي دولت‌ها، اهمیت اوضاع برای دو ملت نیز محسوس است. در طول سال، بیش از 1میلیون ایرانی، برای زیارت یا سیاحت به سوریه سفر می‌کنند. شیعیان سوری نیز بعضا به زیارت حرم مطهر رضوی در مشهد مشرف می‌شوند. شمار قابل توجهی از اتباع ایرانی نیز در سوریه مشغول به تجارت یا ساکن هستند. همه پیش‌گفته‌ها، اهمیت موضوع برای دو دولت و دو ملت را می‌رساند. علی‌رغم مانور تبلیغاتی گسترده دولت جمهوری اسلامی حول تحولات منطقه، خصوصا کشورهایی هم‌چون یمن و بحرین، غیر از رسانه‌های بین‌المللی(العالم و press tv)، هیچ‌یک از رسانه‌های داخلی دولتی، پیرامون اتفاقات اخیر سوریه خبر یا تحلیلی منتشر نساختند! این مهم، حتی به اندازه انعکاس اخبار در رسانه‌های دولتی سوریه نیز در مطبوعات، رادیو و تلویزیون دولتی ایران سهم نداشت. البته جسته و گریخته، اخباری مبنی بر دخالت و فتنه غرب عنوان داشتند اما، هرگز به اصل موضوع اشاره نشد. گویی حکایت بخشیدن شاه و نبخشیدن وزیر است. نیروهای امنیتی سوریه، تحصن معترضان غیرمسلح در مسجد العمرای شهر درعا را به خاک و خون کشیدند. حرمت مسجد را شکستند و تعدادی از مسلمانان معترض را از پای درآوردند، اما با نهایت تاسف، صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی‌ که پیش‌تر، ماجرای قرآن سوزی را به آن وسعت پوشش داده بود، در قبال حمله به مسجد و کشتار عده‌ای مسلمان متحصن سکوت اختیار کرد!

در چرایی این رفتار جمهوری اسلامی، گمانه‌هایی می‌توان عنوان نمود که شاید درست و شاید نادرست باشد، اما به‌جهت گشایش باب هم فکری، چند فرض قابل طرح است. نخست آنکه گویا غالب معترضین، از پیروان مذهب تشیع هستند که در مقابل دولتی سنی مذهب قیام کرده‌اند. دولتی که از نظر مذهبی، اکثریت مردم کشور را همراهی می‌کند. احتمال آنکه ایران نخواهد از سوی یکی از مهمترین متحدانش به حمایت و تحریک شیعه علیه سنی متهم شود، احتمالی نزدیک به یقین است. جمهوری اسلامی، در خصوص تحرکات مردم یمن و بحرین، از سوی حکام آن کشورها متهم به دخالت در امور داخلی کشورشان شده است و بی‌تردید، پرهیز از ایجاد تشنج مضاعف، می‌تواند تصمیمی منطقی از سوی مدیران دیپلماسی کشور باشد. در نگاهی دیگر، با توجه به تجربه سایر کشورها، جمهوری اسلامی احتمالا چه از سوی حکومت و چه از سوی معترضین مورد هجمه واقع می‌شد؛ اتفاقی که در مصر و بحرین رخ داد. با حمایت ایران از تحرکات مردمی، نه تنها دولت‌های مورد اعتراض علیه ایران موضع گرفتند، که معترضین نیز هر یک به نوعی از چتر حمایتی جمهوری اسلامی برائت جستند. این امر نیز می‌تواند بر تصمیم آمرین اثر گذار بوده باشد؛ سکوت کرده اندتا مغضوب دولت فعلی یا دولت آینده نشوند.

در فرضی دیگر، شاید بتوان سکوت جمهوری اسلامی را سرشار از سردی، یاس و اضمحلال دانست. زیرا با توجه به حجم و سطح روابط دو کشور، ادعای پیشین جمهوری اسلامی کمی خدشه‌دار می‌شود. دولت بارها درباره حوادث اخیر، از عنوان "بیداری اسلامی" استفاده کرده است. حال اگر سوریه نیز مشمول این بیداری اسلامی شود، تمام تایید و تمجید پیشین از سوریه و حکومت بعث، زیر سئوال خواهد رفت، و دیگر توجیهی برای ارتباطات حسنه با کشور دوست و برادر، وجود نخواهد داشت. لذا باید تمهیدی برای افکار عمومی اندیشیده می‌شد. بی‌گمان، کوتاهی وقت و سرعت انتقال اطلاعات، می‌توانست معادلات دستگاه دیپلماسی و نهادهای تصمیم گیرنده را برهم زند. این بود که شاید سکوت را بر هر خرابی افزون‌تر ترجیح دادند. شاید. البته این تصمیم، به هر دلیلی اتخاذ شده باشد، هم‌چنان این سئوال را می‌طلبد که چرا جمهوری اسلامی در قبال چند کشور همسایه، موضعی متفاوت اتخاذ نمود؟!

محموداحمدی‌نژاد، در یک نشست مطبوعاتی در روزهای آغازین سال 1390، ضمن محکوم کردن دخالت دولت‌های غربی در اوضاع لیبی، ابراز داشت ایران از روز اول، برخورد با "مردم و انقلاب‌های مردمی" را محکوم کرده است. هم‌چنین، رفتار حکومت بحرین با مردم معترض را "زشت" قلمداد کرد و حکومت بحرین را به تعامل و گفت و گو با مردم خود فرا خواند. با کمال تعجب، در همان جلسه، در پاسخ به پرسش خبرنگاری مبنی بر نظر جمهوری‌اسلامی‌ایران نسبت به تحولات سوریه، این کشور را "دوست صمیمی" ایران خواند و گفت ایران در امور داخلی کشورها دخالت نمی‌کند. این تناقض‌گویی آشکار محمود‌احمدی‌نژاد، نشان از سردرگمی و کم حافظگی در قبال بیان مواضع حکومت، در خصوص تحولات کشورهای عربی دارد؛ تناقضی که تنها راه حل آن اتخاذ سیاستی واحد و پرهیز از پنهان‌کاری در پیش‌گاه ملت است.

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

به خاطر کروبی و موسوی هم که شده از خواب بیدار شویم

نامه سرگشاده من به پدرم، به مناسبت سالروز شهادتش

سلام پدر جان

امروز بیست و چهارمین سالروز عروج آسمانی توست و من باز رنج دورانم را با تو باز مي‌گويم. وقتي در زندگي و سیاق افكارت درنگ مي‌كنم، ظلم‌ستیزی، حق‌خواهی و دفاع از مظلوم، هويداست و با چشمی باز، به‌راحتی می‌توان ظالم و مظلوم زمانه را شناخت اما، بودند کسانی که آن روزها چون تو می‌اندیشیدند و برای آن آرمان ها می‌جنگیدند و امروز، خلاف آن آرمانها، برای منافع خود می‌جنگند و خود بر ظلم ظالمان می‌افزایند. امروز بر خلاف گذشته، علمای دین نیز صاحب دکان شده‌اند و به جای آنکه دادستان باشند، به تجارت چه و چه مشغول‌ند. نه تنها داد مظلوم نمی‌ستانند، که در بزنگاه‌ها با ظالم هم‌نوا شده و آب به آسیابش می‌ریزند. امروز هرکه با غاطبه مردم همراه شود، در نهایت عاقبتی نامعلوم انتظارش می‌کشد. امروز حاكميت "يدالله مع الجماعه" را بر نمي‌تابد!

پدر جان

روزی داد سردادم از بیداد عده‌ای که خون ملت ایران را در شیشه کرده‌اند اما، امروز غم دارم از دست برخی از این ملت. برخی که تا خرخره در سختی و مشکلات فرو رفته‌اند و برای آتیه خویش، چشم به چندرغاز یارانه دوخته‌اند! راضی‌اند به رضای حاکم! خدایشان، کسی‌ست که بر آنها حکومت می‌کند. آری این بعضی از این مردم مشرک شده‌اند. انسان‌هایي كه عده‌ای را خود بر مسند می‌نشانند و به آنها جایگاه ربوبی می‌بخشند! تمام دست‌آورد تو و جان‌برکفانی چون تو، ذره ذره در حال نابودی‌ست. نه همرزمان باقی مانده‌ات زبان در کام می‌چرخانند، نه روحانیون و علمای دین! گویی همه ترجیح مي‌دهند تا ابد در همین دنیا، با هر وضعیتی که به آن خوگرفته‌اند روزگار سپري كنند و معاد را نیز هم‌چون سایر باورهای دینی از یاد برده‌اند. شرم می‌کشم از هم‌نوایی و هم‌کلامی با کسانی که مدام ناله سر می‌دهند و اوضاع خویش را بدترین وضع می‌دانند اما، هنگامه عمل، به هر دلیل پذیرفتنی و ناپذیرفتنی، پای پس می‌کشند. کسانی که می‌خواهند و فقط می‌خواهند. نمی‌دانم چطور متوجه نمي‌شوند كه در این زمانه، نان مفت به کسی نمی‌دهند، چه رسد به آزادی و آرامش! كسي نيست بگويد يا غر نزنيد يا پاي خواست‌تان بايستيد و تبعات آرزوهاتان را بدهيد. همیشه این کلام زیبای خداوند را که نخستین بار از زبان مادر گرانقدرم شنیدم، با خود تکرار و در آن تامل می‌کنم "ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم" همانا خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر به خواست و اراده خودشان" و این‌جاست که گه‌گاه از خودم و اطرافیانم دل چرکین می‌شوم!

بابا جان

همان‌قدر که تو در آن جهان آزاد و رها و راحتی، ما همان‌قدر این‌جا در بند و در قید و در حرجیم! همان‌قدر که آسایش و امینت در آن‌جا حکم فرماست، این‌جا به همان اندازه ناامنی و بدبختی دامان ما را گرفته است. همان‌قدر که آن‌جا دروغ و فریب و ریا جایی ندارد، این‌جا کارها بدون این‌ها پیش نمی‌رود. البته شاید بتوان دلیل اين تفاوت را حدس زد. آن‌جا که تو هستی خدا بی هیچ واسطه‌ای حکم می‌راند و بی‌شک، همه چیز تحت اراده و هم‌چون ذات مقدس اوست و شمایان نیز مانند حاکم خود رفتار می‌کنید. صد البته این‌جا هم مردم هم‌چون حاکمان خود رفتار می‌کنند. می‌توان نتیجه گرفت رفتار حاکمان، در نگرش و نوع زندگی مردم يك جامعه، تاثیر به‌سزایی دارد. اگر در یک جامعه، صلح، صداقت، آرامش، امنیت و نوع دوستی جریان داشته باشد، نشان از آن دارد که حاکمان آن جامعه، چنین رفتار می‌کنند. بی‌تردید عکس این قول نیز صادق است!

پدر عزیزم

حال که گفته‌های هزار باره‌ام را یک‌بار دیگر برایت باز گفتم، جا دارد خواسته‌ام را نيز اضافه كنم. پس از واگويه این دردها که دلم را می‌فشارد، از تو می‌خواهم برایمان دعا کنی. از خدای خودت بخواه ظلم را ریشه کن کند. از خدای مادرم بخواه خود دادستان مظلوم باشد، زیرا "آیات خدا" با چشم به دو روز دنیا، از انجام این مهم شانه خالی می‌کنند! از خداي من بخواه زندانیان بی‌گناه را آزادی عطا کند. ائمه اطهار را، خصوصن امام موسی کاظم را شافی قرار بده! آن امام همام بهتر از همگان درد بیگناهان دربند را حس می‌کند. از خدای ما بخواه که نوری به قلب مخلوقات‌ش ببارد و همه خفته‌گان را بیدار کند. نوری آنقدر قوی که حتی کسانی که خود را به خواب زده‌اند نیز بیدار شوند! از یگانه خدای عالم بخواه امت‌ش را تنها نگذارد! البته می‌دانم خداوند بزرگ مرتبه، به تمام این امور واقف است اما، گویا گوش خلق سنگین‌تر و چشمشان کم‌سوتر از آن است که حضور خدا را حس کنند!

پدر عزیزم

آقایان کروبی و موسوی را نسل شما از یاد نبرده‌اند. یعنی نمی‌توانند از یاد ببرند. دو انقلابی که راه و رسم انقلاب را از امام(ره) آموختند و رویه خویش را بر تدام آن حرکت مردمی بنا نهاده‌اند. این دو همان‌هایی هستند که همواره از حکومت مردم بر سرنوشت خود دفاع کرده و آن زمان که بر فرزندان این ملک، در خیابان و در زندان ظلم مضاعف روا داشتند، عافیت خود را برای امنيت مردم قربانی کردند. این دو امروز در چنگال عده‌ای که چون به خلوت می‌برند آن کار دیگر می‌کنند! گرفتار شده و متاسفانه مردم، آنهایی که روزی خود را محافظ و یا پی‌رو این دو عزيز می‌خواندند، فارغ از ياد اين انسان‌هاي بزرگ به اعمال روزمره خود مشغول‌ند.

پدرم

دست به دامانت می‌شوم و آزادی را، آزادی اندیشیدن و گفتن را از تو می‌خواهم. از تویی که "وجیه عندالله" هستی و می‌توانی شفاعت کنی. می‌خواهم آزادی تمام آزادی‌خواهان را از خداوند بخواهی. می‌خواهم آزادی کسی را از خدا بخواهی که هرگز، چه در زمان جنگ و چه از آن پس، خانواده شهدا و ایثارگران را رها نساخت و مثل خیلی از مقامات، از شهدا و خانواده‌هاشان به‌عنوان ویترین استفاده نکرد! کسی که بر خلاف بسیاری از مسوولین، فرزندان خود را نیز به خط مقدم دفاع از میهن فرستاد. نمی‌دانم اكنون این عزیز شب و روزش را در کدام زندان می‌گذراند اما، می‌دانم مستحق زندان نیست. آری از خداوند آزادی مهدی کروبی را بخواه.

از خدا آزادی کسی را بخواه که در زمان جنگ، توانست با مدیریت شایسته خویش، کشوری بحران‌زده را از رفتن به ورطه نابودی نجات دهد. پس از جنگ اما از برای آنچه معاندین وی می‌خواستند و در زمان امام(ره) نمی‌توانستند، چاره‌ای جز خانه‌نشینی نیافت! زیرا کینه‌توزان این بزرگ مرد، قدرت را به انحصار خویش در آورده و از هركه خواستند انتقام جستند! حالا این عزیز نیز دربند است. آری، از خدا آزادی میرحیسن موسوی را بخواه.

همسران این دو بزرگوار و بسیاری از فرزندان دلیر این خاک، این روزها را پشت میله‌هایی سر می‌کنند که هرچه باشد و هر کجا باشد، نام‌ش زندان است. زندانی كه تو خود تجربه کرده‌ای! همان 48ساعتی که در سپاه فومن بازداشت بودی، کافی‌ست تا متوجه تمام رنج این عزیزان باشی. عزیزانی که اولین حق طبیعی هر انسان، یعنی آزادی، فقط به خاطر داشتن عقیده‌ای متفاوت با حاکم از آنها سلب شده است! این با خواست خدایی که انسان را آزاد خلق کرد در تضاد است! متاسفانه، تبار شهدا نیز هریک به دلیلی، سر در گریبان خویش فرو برده‌اند! بعضی از عزیزان که در هر مقطع حساس با کلام و یا حضور خود، تجدید پیمان با آرمان‌های شهدای خویش می‌کردند، این روزها را در سکوت می‌گذرانند. چه در شوک باشند و چه در دورخیز و یا خدای ناکرده در یاس، باید بدانند زمان سخن گفتن همين حالاست. شاید فردا دیر شود و افسوس زمان‌های از دست رفته، عذابی باشد برای وجدان بیدارشان که فرداها رهایشان نخواهد ساخت.

مشتاق ديدار ، فرزندت حجت 16اسفند1389

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

مراجع تقلید باید نسبت به حصر کروبی و موسوی اعتراض کنند

نامه بنده به آيت الله العظمي سيستاني

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله العظمی سیستانی

سلام علیکم؛

همان‌گونه که خود می‌دانید، اوضاع نابسامانی بر این ملک اسلامی سایه افکنده و غبار تزویر و ریا، چنان بر روابط چیره‌گی یافته است که هیچ‌کس را در جای‌گاه واقعی خود نمی‌توان یافت. دزد و کلاش و دروغ‌گو آزادند بر اعمال شنیع خود بیافزایند و روزافزون، خون ملت بی‌گناه را در شیشه عمر دیو انبان سازند اما، در مقابل، غالب دلسوزان و نخبگان این سرزمین، یا در چهار توی زندان‌های وطن گرفتارند و یا در هجرت، سلولی بزرگ‌تر را تجربه می‌کنند. حضرت‌عالی که خود دوری از وطن را تجربه کرده‌اید، حتمن به احوال اینان آشنایید.

در کنار این‌ها، چند روزی‌ست جوی ملتهب‌تر از گذشته دامان اوضاع نه‌چندان آرام ما را گرفته است. حصر خانگی آقایان کروبی و موسوی، قطع کلیه روابط با این دو عزیز، حتی محدودیت در ارتباط اعضای خانواده با آنها، تلاش برای مرتبط جلوه دادن رهبران معترضین در ایران با دستگاه‌های امنیتی سایر کشورها، انتساب اتهامات واهی به این دو رهبر و همراه مردم، همه و همه بر تشنج فضای مشوش ایران افزوده است. اقدام حکومت در برخورد با آقایان کروبی و موسوی موجب بروز واکنش‌هایی از سوی پیروان و دوست‌داران آنها شده که بی‌تردید در صورت ادامه روند غیرمنطقی صاحبان قدرت، عمق این صف بندی‌ها و شکاف، بیش از پیش خود را عیان خواهد ساخت. گمان می‌کنم شما نیز با بنده هم نظر باشید که چنین شکاف‌هایی، به هیچ‌وجه به نفع ایران نبوده و نیست.

در این شرایط خطیر، اعلام موضع آیات عظام می‌تواند بسیار موثر و کار‌گشا باشد. البته ناگفته نماند؛ بی‌اندازه می‌ستایم برخی مراجع محترم تقلید را که علی‌رغم فشارها و رایزنی‌های فراوان، هیچ موضعی علیه خروش و اعتراضات بر حق مردم اتخاذ نکردند. بنده به عنوان فردی با پیشینه و نگاه مذهبی، از مراجع گرانقدر تقلید درخواست دارم در انجام رسالت دینی خود از هیچ تلاشی دریغ ننمایند. می‌دانم جسارت بنده را به بزرگی خویش خواهید بخشید زیرا بهتر از من می‌دانید که امر به معروف و نهی از منکر، سن و سال و مقام و منصب نمی‌شناسد.

حضرت آیت الله سیستانی

شما از جمله مراجعی هستید که مقلدین بسیاری را در عالم تشیع رهبری می‌کنند لذا از حضرت‌عالی انتظاری سوای خیلی‌ها می‌رود. بنده به عنوان کسی که پدرم را در راه مبارزه با ظلم از دست داده‌ام، از شما انتظار دارم در مقابل ظلم سکوت نکنید. به عنوان کسی که هیچ‌گاه سایه پدر بر سرم نبوده، از شما انتظار دارم حتی اگر نمی‌توانید دادستان یتیمان مظلوم باشید، لااقل فریاد آنها باشید و این موهبت و حمایت پر مهر را از آنها دریغ ندارید. بنده در کسوت یک مسلمان، از شما به عنوان عالمی وارسته که خود را شیعه علی(ع) می‌خواند، انتظار دارم همچون علی(ع) بر ظالمان هجمه بگیرید و نگذارید منبر جد مبارکتان رسول‌الله، در سیطره منافع عده‌ای باشد برای حصول مطامع دنیا! همچون علی(ع) باشید که در قضاوت و حق ستانی، بین مسلمان و یهودی تفاوتی نمی‌دید. همان علی(ع) که نظر مردم را بر عصمت و امامت خود ارحج می‌دید. مانند علی(ع) باشید.

تمام عزت و افتخار شیعه در طول تاریخ، یعنی حرکت حول محور عدالت که بزرگترین دستاورد مولا علی(ع) بوده است، شاید با اعمال برخی، سکوت بعضی دیگر و یاری دیگری، در مدت کوتاهی در منظر جهانیان فرو ریزد. البته بنده به شخصه با نظر علامه اقبال موافقم که می‌فرمود “اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست” اما به واسطه زیاده کج روی‌ها، بعید می‌دانم امروزه همراهان چندانی برای این تفکر خوش‌بین باقی مانده باشد! از شما استدعا دارم برای حفظ عزت شیعه، مواضع خود را در نکوهش رفتار ناشایست عده‌ای به ظاهر متدین، نسبت به مردم بی‌گناه این ملک، خصوصن زنان و کودکان ایران اسلامی ابراز دارید. زنانی که پرورش نسل آینده را عهده‌دارند و کودکانی که آینده از آن آنهاست. برای تاریخ و عبرت ظالمان اعتراض کنید. از شما می‌خواهم اعتراض خود مبنی بر حصر خانگی و پرونده سازی برای یک روحانی متعهد و انقلابی را به گوش مقامات جمهوری اسلامی ایران برسانید. از شما می‌خواهم برای رهایی ایران و ملت مظلومش، خصوصن دو رهبر پاک نیت جنبش سبز، هرچه در توان دارید به این ملت هدیه کنید.

یک بار دیگر پوزش بنده را بابت جسارتم بپذیرید و تردید نکنید این خواسته‌ها، خواست یک نفر نیست. خواست اکثریتی‌ست که اگر مجال ابراز عقیده داشته باشند، جهانی را مجذوب حضور و متحیر عظمت، صلح‌طلبی و آزادی‌خواهی خود خواهند ساخت.

با احترام

حجت نظری، فرزند سردار شهید حجت نظری